کمک فکری به دیگران: تجربه یا نسخه؟
به صورت خیلی رایج و البته منطقی، مردم در مقاطع مختلف از هم کمک فکری میگیرن. سعی میکنن از دیگران مشورت بگیرن یا به دیگران مشورت بدن. طبیعیه که هر کسی اولا مشورتی مطابق با تجربیات گذشته خودش ارائه میکنه و دوما به روش خاص خودش این ارائه رو انجام میده. روش خاص خودش هم شامل نوع و لحن صحبت میشه تا ادبیات مورد استفاده.
اما به طور کلی من تا امروز به ۲ دسته مختلف از «مشورت دادن/گرفتن» برخوردم. دو دستهای که برای اولین بار یک عزیزی برام تفکیکِ بینشون رو ایجاد کرد و از اون موقع سعی میکنم بیشتر نگاه کنم به هر کدوم از مشورتهایی که در هر کدوم از این دستهها اتفاق میوفته؛ و امروز قراره در رابطه با این دو دسته و نتایج هر کدومشون کمی بنویسم.
دسته اول: انتقال تجربه
ما یه بار رفتیم کوه و به دلایل متعددی خیلی اذیت شدیم. هوا که خیلی گرم بود و آفتاب هم خیلی شدید به کنار، من کفشم همون اولای راه گیر کرد به یه فنسی که کشیده بودن دور یه چیزی و یه ذره پاره شد و تا آخر مسیر اذیتم کرد. گرمای هوا هم باعث میشد هی تشنهمون بشه و هی آب بخوریم و هی آبمون تموم شه بریم بگردیم دنبال آب. از یه جایی بالاتر هم رفتیم مغازه اینا خیلی نبود باید میگشتیم دنبال چشمهای رودخونهای چیزی برای آب. یه بار از همین بارها که رفته بودیم دور یه چشمه مانندی که بطریهامون رو پر کنیم، پای یکی از بچهها یهو رفت تو یه چالهای و پیچ خورد. دیگه به سختی برگشتیم همگی پایین. خلاصه تجربه سختی بود و اذیت کرد هممون رو.
حالا امروز تو میای از من میپرسی به نظرت برم کوه یا نه؟ من به جای اینکه بهت بگم آره یا نه، این پاراگراف بالا رو برات تعریف میکنم و میگم من یه بار با همچین جمعی رفتم و چنین اتفاقاتی افتاد. اذیت شدیم. سخت بود. این خوشیها رو هم داشت ولی در مجموع چنین تجربهای بود. بقیهش تویی و تصمیمی که باید بگیری. این پروسه، اولین روشِ مشورت دادن هست که بهش عنوان «انتقال تجربه» رو میدیم. یعنی منِ مشورتدهنده، یا در حوزهای که ازم مشورت خواسته شده تجربهای دارم که در اون صورت اون تجارب رو تعریف میکنم یا نتایجش رو در اختیار قرار میدم؛ یا تجربهای ندارم که در این صورت میگم من تجربهای ندارم در این موضوع و نظری نمیتونم بدم. اون تجربه هم لزوما یه اتفاق پیچیده یا پرمخاطره -مثل این پاراگرافی که در رابطه با کوه رفتن تعریف کردم- نیست؛ میتونه صرفا این باشه که «من هم یه بار به کوه رفتن فکر کردم و یه ذره پرسوجو/تفکر کردم به این نکات برخوردم بیا تو هم در جریانشون باش».
دسته دوم: پیچیدن نسخه
قطعا قبلا تجاربی در مشورت دادن یا گرفتن داشتین که خیلی شباهتی به این سناریو «انتقال تجربه» که بالاتر شرح دادم نداشتن. در این دسته دوم، مشورتدهنده تجارب خودش رو جمعبندی میکنه و با در نظر گرفتن شرایط تو یا بی در نظر گرفتنشون، نتیجه نهایی رو به تو میده. حاصل نهایی چیزی شبیه این میشه: «نه نرو کوه» – «آره برو کوه» – «من چند بار رفتم کوه، بهم اعتماد کن، به هیچ عنوان نباید بری کوه» – «شک نکن باید بری کوه! یه ذره شاید سخت باشه ولی حتما برو».
اگه این عبارات بالا براتون آشنا نیست و دارین فکر میکنین که خیلی هم اتفاق رایجی نیست پیچیدن نسخه، این جملهها رو بخونین که سعی در پیچیدن نسخه دارن و ببینید که آیا آشنا هستن یا نه:
- به نظر من تو به درد فلان شغل نمیخوری
- میدونی یکی مثل تو باید چه رشتهای بخونه؟
- ازدواج کردن یه اشتباه محضه!
- نه نه فلان ماشین اصلا خوب نیست؛ به جاش برو فلان ماشین رو بخر
- اگه میخوای تو شغلت/درست موفق شی برو فلان کار رو بکن
دور از ذهن نیست که شما هم مثل من در معرض هر دو مدل این مشورتها قرار گرفته باشین. بعضیهاشون از هر دو دسته گاهی مفید بودن، گاهی خوشایند، گاهی ناخوشایند و گاهی باعث شدن کلا از مشورت گرفتن پشیمون بشید. بیاین همین پروسه رو از دو زاویه دید مختلف نگاه کنیم. اول، از زاویه دید مشورتگیرنده و بعد، از زاویه دید مشورتدهنده.
زاویه دید مشورتگیرنده
مشورت گرفتن معمولا برای یک تصمیمگیری اتفاق میوفته. من وقتی مشورت میگیرم که یک تصمیمگیری پیش روم هست و مشورت میگیرم تا یا گزینههام رو بهتر بشناسم یا بتونم بین اون گزینهها بهتر انتخاب کنم. هر کدوم از اینها که باشه، مشورتگیری در ذات مربوط به تصمیمگیری هست. و شاید بشه تفاوت اصلی این دو مدل مختلف مشورتگیری رو در این دونست که تو اولی مشورتدهنده به مشورتگیرنده «اطلاعات» میده و تو دومی مشورتدهنده برای مشورتگیرنده «تصمیم» میگیره و اون تصمیم رو بهش اطلاع میده. این، تفاوت بزرگیه و اینجا با نگاه از ۳ زاویه مختلف به این تفاوت یه ذره بیشتر شرح میدم این دو مدل مختلف مشورت رو.
۱. شرایط منحصر به فرد شما
قطعا شرایط آدمهای مختلف با هم دیگه فرق داره! خیلی از اوقات این تفاوت شرایط ممکنه برای دیگران قابل دیدن نباشه یا اگر هم قابل دیدن باشه براشون، اونقدری که بعضی چیزا برای شما مهم باشه برای اونها مهم نباشه یا برعکس، مواردی باشه که به نظر شما اهمیت چندانی نداره ولی از دید دیگران مهم باشه.
مثلا شما راجع به خرید خونه با مردم مشورت میکنی ولی بقیه شاید اطلاعی نداشته باشن که خونه پدر مادر یا بقیه اقوام شما کجاست یا شاید اطلاع داشته باشن و براشون مساله مهمی نباشه در حالی که برای شما مساله مهمیه در اینکه خودت خونت رو کجا بگیری و یا ممکنه اطلاع داشته باشن و براشون هم مهم باشه و بر این اساس به شما مشورتی بدن، در حالی که برای شما اهمیتی نداره نزدیک یا دور بودن به خونه پدر مادر و باقی اقوام.
طبیعتا در مثالهای اینطور ساده، آدم میتونه سعی کنه همه شرایط مختلف رو به مشورتدهنده اطلاع بده و تمام تلاشش رو بکنه که اون مشورتدهنده بتونه کاملا دنیا رو از چشم شما ببینه. ولی در تصمیمگیریهایی که یه ذره بزرگتر باشن، تعداد این شرایط انقدر زیاد میشه که امکانپذیر نیست چنین اتفاقی. با این وجود، این یه نکته مهم رو برای شما به عنوان شخص مشورتگیرنده داره: اگر از این طریق میخواید از کسی مشورت بگیرید و درخواست نسخه بکنید، سعی کنید تا حد امکانتون تمام شرایط رو براش شرح بدید و دیدگاه خودتون رو هم نسبت به همه اونها مطرح کنید، به امید اینکه دوست مشورتدهنده بتونه یه جمعبندی خیلی دقیق برای شما انجام بده.
۲. عشق من، ایده من
آدمها تصمیمگیری رو دوست دارن. تصمیمگیری تلفیقی از اختیار داشتن و تحلیل کردنه؛ و معمولا لذتبخشه. از طرف دیگه، آدمها عمل موفق خودشون رو هم دوست دارن. به عبارت دیگه، آدمها دوست دارن کاری که انجام میدن نتیجه موفقیتآمیزی داشته باشه و کار خوبی بوده باشه. در حالی که چنین انگیزهای لزوما برای کاری که دیگران انجام میدن در ما وجود نداره. مثلا برای شما خیلی مهمه که لباسی که انتخاب میکنی برای پوشیدن در یک مجلس، یک تصمیم خوب باشه و ظاهر آراسته و زیبایی داشته باشه. و برای این هدف، تلاش میکنی. لازم باشه یه لباس جدید میخری. ولی چنین انگیزهای برای اینکه تصمیم بقیه افراد مجلس در رابطه با لباسشون خوب باشه در شما وجود نداره.
نتیجه این دو اتفاق کنار هم، این هست که شما برای موفق شدن ایدههای خودتون تلاش میکنین. اگر مانعی سر راه اون ایدهها باشه یا عیبی در تصمیمگیریهاتون پیدا کنین، سعی میکنین برطرفش کنین و حتی در مواردی که شاید نتونین برطرف کنین اون ایراد رو، کلا خودتون رو قانع کنید که چنین ایرادی وجود نداره یا چنین چیزی ایراد محسوب نمیشه؛ و این به شما حس رضایت میده از تصمیمی که گرفتین. در حالی که اگر تصمیمی که در حال اجراش هستید توسط شخص دیگهای گرفته شده باشه، اگرچه ممکنه باز هم تلاش بکنید برای برطرف شدن ایراداتش، ولی انگیزهتون برای اون تلاش کمتر هست و به محض اینکه اولین ایراد دیده میشه ذهنتون به جای اینکه سعی کنه خیلی آروم و یواشکی خودش رو قانع کنه که این ایراد نیست تا راضی باشه، شروع میکنه به سرزنش کردن اون شخصی که این تصمیم رو گرفته. هر چه قدر ایرادات اون تصمیم بیشتر و بزرگتر بشن، سرزنشها بیشتر میشن تا آدم خودش رو تا حد ممکن فاصله بده از چنین تصمیم پر عیب و خطایی. بسته به اینکه اون تصمیم چی باشه و در چه شرایطی باشه حتی ممکنه آدم راه جبران نداشته باشه و از یه جایی به بعد خودش رو تحت اجبار ببینه. با اینکه خودش انتخاب کرده بود که به تصمیمی که شخص دیگهای براش میگیره عمل کنه ولی الان انقدر ایراد میبینه در اون تصمیم، خودش رو فاصله میده و فرض میکنه مجبور شده. در حالی که اگر این تصمیم مال خودش میبود، احتمالا تمام تلاشش رو میکرد که ایرادات رو برطرف کنه یا یه بهرهای ازشون ببره.
در مثال لباس مهمانیای که بالاتر نوشتم، نتیجه این شکلی میشه که اگر من خودم یه لباس انتخاب کنم و موقع پوشیدن متوجه بشم اولا چه قدر چروکه و دوما یکی از دکمههاش شل هست و سوما یقهش هم کمی بازتر از چیزی هست که دوست داشتم باشه، احتمالا بدون تفکر منفیای سریعا لباس رو اتو میکردم و نخ و قرقره میاوردم و دکمه شل رو سفت میکردم و در آخر هم با نگاهی در آینه به خودم میگفتم «ولی یقه یه ذره باز هم قشنگه ها». در حالی که اگه این لباس رو دوستم به من داده بود، شاید اتو میزدم ولی به دکمه شل که میرسیدم به دوستم میگفتم «بابا این لباسه که دکمهش شله چی به ما دادی؟» و یقه باز رو که میدیدم کلا قضاوت دوستم رو رد میکردم و میگفتم سلیقههامون متفاوته از اولش هم نباید ازش برای لباس سوال میپرسیدم.
جمعبندی این قصه این هست که میشه از این تمایل ما به علاقه داشتن به ایدههای خودمون، استفاده مثبت کرد. به این صورت که تا حد امکان خودمون تصمیمگیری انجام بدیم! هر چه قدر لازمه اطلاعات جمع کنیم ولی خودمون تصمیم بگیریم تا اولا حس خوب تصمیمگیری رو داشته باشیم و دوما، با خوب کردن ایده اولیه خودمون که شاید در ابتدا خیلی خوب نبوده، به یه نتیجه رضایتبخش برسیم.
۳. عواقب تصمیمگیری
مشخصا هر تصمیمی یه عاقبتی داره. حالا اون عاقبت یا خیلی سریع معلوم میشه (مثل تصمیمگیری برای انتخاب کمترافیکترین مسیر که خیلی زود مشخص میشه موفقیت آمیز بوده یا نه) یا خیلی دیر (مثل تصمیمگیری برای اینکه پولتون رو در چه سهامهای بورسیای سرمایهگذاری کنید). و یا یه عاقبت لحظهایه (مثل تصمیمگیری برای اینکه از رستوران چه چیزی سفارش بدین، که عاقبتش نهایتا شما رو ۳۰ دقیقه درگیر خودش میکنه) یا یه عاقبت ادامه داره (مثل انتخاب رشته دانشگاه که احتمالا عاقبتش چندین سال از زندگی شما رو در بر میگیره؛ یا از این هم بزرگتر، تصمیمگیری برای ازدواج، که عاقبتش احتمالا تمام بقیه عمرتون رو درگیر میکنه).
این عاقبت شرح داده شده، معمولا آخرین قسمت نیست. اکثر اوقات، برای کسی که تصمیمگیریهاش اهمیت دارن براش یه مرحله دیگه هم هست. اینکه چی شد که این تصمیم با این عاقبت گرفته شد. و این به نوعی کمک میکنه بهش که یا روند تصمیمگیریش رو اصلاح کنه اگه عاقبت خوشایند نبوده، یا به عنوان یه نقطه قوت شناساییش کنه اگه عاقبت خوشایند بوده. و خب این قسمت ماجرا خیلی سخت نیست. اگه تصمیمگیری رو خودت انجام داده باشی، وقتی عاقبت خوب نبوده باشه میگردی دنبال مشکل و اگه عاقبت خوب بوده باشه احساس خیلی خوبی داری. در حالی که اگر یکی دیگه تصمیمگیری کرده باشه، وقتی عاقبت خوب نبوده باشه به جای اینکه فقط دنبال علت بگردی، بخشی از ماجرا رو به سرزنش اون شخص اختصاص میدی و اگه عاقبت خوب باشه، حس خوبی که داری کمتر از حالتی هست که تصمیم خودت میبوده.
اینها البته بدون در نظر گرفتن این هست که تو در ادامه چه تعاملی با اون شخص تصمیمگیرنده داشته باشی یا اون با تو داشته باشه. اتفاقی که من شخصا زیاد دیدم میوفته اینه که وقتی شخص دیگهای تصمیم گرفته و تصمیم خوب نبوده، اگر بهش اطلاع بدی احتمالا شروع میکنه دفاع کردن از تصمیمش (دقیقا همونطور که شما از تصمیم خودتون دفاع میکردید و سعی میکردید خوبش کنید تا خوشحال باشید). و اگر خوب بوده باشه عاقبتش، احتمال خوبی هست که اون شخص مکررا بیاد و سعی کنه حس خوبی که میتونه به خاطر یه تصمیم خوب داشته باشه رو از چنگ شما در بیاره. البته ماجرا همینجا تموم نمیشه. حتی اگر شما مشورت رو انجام بدید با این شیوه نسخه گرفتن و بعد کار خلافش رو انجام بدید هم این مرحله بدون تعامل با مشورتدهنده نخواهد بود. یا اون کار دیگهای که برخلاف نسخه داده شده انجام دادید عاقبتش خوبه یا بد. اگه خوب باشه شما ممکنه تلاش کنین حس خوب بیشتری از چنگ مشورتدهنده بگیرید یا اگه بد باشه عاقبتش، مشورتدهنده برمیگرده سراغ شما که با یادآوری اشتباهتون حس خوب رو بگیره ازتون. هر دوی این سناریوها رو میشه در جمله «دیدی گفتم» خلاصه کرد که شنیدنش برای هیچ کس دوستداشتنی نیست.
ولی بیاید فرض کنیم این پاراگراف آخر هرگز اتفاق نمیوفته و شما یه آدم بالغ و البته حرفهای هستید و میدونید که چطور روابطتون رو با چنین مشورتدهندههایی مدیریت کنید. با این حال، عاقبت این تصمیم گرفته شده رو بررسی میکنید و بسته به اینکه تصمیم مال خودتون بوده یا دیگران، یا حس خیلی خوبی دارید یا حس کمتر خوبی دارید یا حس سرزنش.
اما مهمتر از عاقبت یک تصمیمگیری به خصوص شما، عاقبت کل روند تصمیمگیریهای شما در زندگی و پروسه اونهاست. چون کارهایی که آدمها میکنن کم کم تبدیل به سبک و روش زندگی اون آدمها میشه. ذهنیتها و طرز فکرشون رو شکل میده. یعنی چی؟ یعنی اگر آدمی مدت خوبی مشورت کردنهاش رو به روشی انجام بده که در نهایت تصمیم دیگران رو عمل بکنه، کم کم این ذهنیت رو در خودش شکل میده که «من قراره تصمیم دیگران رو عمل کنم» و به طریق مشابه، کسی که مدت خوبی در مشورت کردنهاش به دیگران اجازه تصمیمگیری نده و فقط اطلاعات بگیره و تصمیمگیری رو خودش انجام بده، داره همزمان این ذهنیت و طرزفکر رو در خودش ایجاد میکنه که «من روی همه چیز زندگیم کنترل دارم و من براشون تصمیمگیری انجام میدم». خوب یا بد بودن و مزایا و معایب هر کدوم از این طرزفکرها خودش یه موضوع خیلی بزرگ دیگهست که اینجا قرار نیست واردش بشیم. چیزی که قراره اشاره بشه بهش اینه که این دو ذهنیت با هم متفاوتن و تفاتشون هم خودش رو نشون میده. وقتی دارین یه پروژه گروهی انجام میدین و یه مشکلی ایجاد میشه و یه گروه از آدمها ساکتن تا ببینن بقیه چه راهی به ذهنشون میرسه و یه گروه دیگه شروع میکنن راه پیشنهاد کردن برای حل اون مشکل، میشه دید که طرزفکرها متفاوته. یا به طریق مشابه، وقتی در جمعی مرتبا نظرسنجی میشه (حتی برای چیزای ساده مثل اینکه کجا بریم یا چی بخوریم) و یه گروهی معمولا نظرشون اینه که «نمیدونم. از بقیه بپرس» یعنی یه تفاوتی در طرز فکرها وجود داره. البته که این تفاوت در این دو مثالی که زدم به صورت تمام و کمال از همین تفاوت شیوه و سبک تصمیمگیری ایجاد نمیشه ولی این مورد هم در کنار چندین مورد دیگه میتونه موثر باشه در شکل گرفتن این ذهنیتها و طرز فکرها. جا داره مجددا این رو اشاره کنم که صحبت از معایب یا مزایای این ذهنیتهای مختلف نیست. صحبت صرفا آگاهی از این هست که سبک زندگی آدم در هر موردی (حتی سبک تصمیمگیریهاش) به مرور زمان طرز فکرش رو شکل میدن و این موضوع مهمیه که آدم در نظر بگیره وقتی میخواد سبک خاصی رو پیش بگیره.
همه این موارد برای یک مشورتگیرنده بودن. نکات و ایدههایی که وقتی دارین از کسی مشورت میگیرین میتونین در ذهن داشته باشید که فایده اون مشورت رو حداکثر کنید. ولی گاهی هم از آدم درخواست مشورت میشه و در جایگاه مشورتدهنده قرار میگیره. در اون جایگاه هم، مجددا بازی همینه.
زاویه دید مشورتدهنده
شاید بد نباشه همون اول کار تصمیمتون رو بگیرید که فارغ از اینکه شخص مشورتگیرنده چطور سوالش رو از شما میپرسه، شما چطور مشورتی میخواید بهش بدید؟ آیا میخواید نسخه بدید یا تجربه تعریف کنید؟ و اگر دلیلی برای تصمیمگیریتون داشتین، ادبیات و لحن مشورتگیرنده نباید راحت تغییرش بده. یعنی مثلا اگر تصمیم گرفتین که من میخوام صرفا تجربهم رو منتقل کنم و تصمیمگیری رو به عهده خود شخص بذارم، اگه اون شخص اومد و پرسید «به نظرت موبایل بهتره بخرم یا تبلت؟» لزومی نداره شما هم دقیقا جوابی متناسب با سوال بدین. جواب متناسب با این سوال اینه که یکی از دو گزینه رو انتخاب کنین ولی به جاش میتونین آگاهانه نظراتتون و تجاربتون راجع به هر کدوم از گزینهها رو بگین و مجددا تصمیمگیری رو به عهده خود شخص بذارید.
به مواردی که مشورتی گرفتین و بعد مدت کوتاهی متوجه شدین اون مشورت چه قدر اشتباه، ناکارآمد و فکر نشده بوده فکر کنید. ترجیح نمیدادید در اون شرایط شخص مشورتدهنده خیلی راحت بهتون بگه «ببخشید من در این زمینه تجربهای ندارم»؟ حداقل اگر این رو میگفت ممکن بود دفعه بعدی هم مشورت بخواید ازش چون اطمینان داشتین که «فلانی اگه تجربهای داشته باشه تعریف میکنه وگرنه خیلی راحت میگه نمیدونم». ولی الان تصویری که از اون آدم وجود داره اینه که «فلانی حتی اگه تجربهای هم نداشته باشه یه نظری میده. خیلی نمیشه روی فکر شده بودن نظراتش حساب باز کرد». به طور خلاصه نکته اینه که جملات «نمیدونم» یا «بلد نیستم» عموما مفیدتر از یه دونستن اشتباه یا بلدبودن الکیه. و نه تنها که مفیدتره بلکه دید بهتری هم ایجاد میکنه. این تصور معمولا تصور باطلی هست که اگه در جواب سوالی بگم «نمیدونم» همه فکر میکنن چه قدر احمقم. نه حقیقتش اینه که اگه الکی بگین میدونم و بعد یه حرف احمقانه بزنید همه متوجه میشن احمق بودید نه در حالتی که بگید «نمیدونم». پس اگر کسی ازتون مشورت خواست به جای اینکه در لحظه سریع یه جوابی پیدا کنید و به عنوان نسخه به اون آدم بدید، اگر اطلاعاتی ندارید خیلی راحت بگید «متاسفانه نمیتونم کمکی بکنم در این موضوع تجربهای ندارم». خود اون شخص با احتمال زیادی بیشتر پیگیر میشه ازتون و میگه «حالا نظرت رو بگو» و میتونید اون موقع اگر جزییات یا موارد کوچکتری از سوال اصلیش هستن که راجع بهشون نظری دارید، به اشتراک بذارید. اینطوری اون شخص هم میدونه که شما راجع به کلیت سوال و موضوع مورد مشورت ایده خاصی ندارید و دارید نظراتتون رو راجع به چیزهای مربوط میگید.
تا حدی شبیه مسابقههای تلوزیونیای هست که توش از چند شرکتکننده سوال میپرسن و هر کی اول دکمه رو بزنه میتونه جواب بده. وقتی سوالی پرسیده میشه و یه نفر سریع دکمه رو میزنه ولی بعد جوابی نداره و سکوت میکنه یا سریع دکمه رو میزنه و بعد یه جواب مضحک میده، از دید همه خیلی احمقانه به نظر میاد در حالی که اصلا چنین تصوری نسبت به بقیه شرکتکنندهها که دکمه رو فشار نداده بودن وجود نداره. اونها صرفا نمیدونستن و خودشون هم اطلاع داشتن که نمیدونن و سکوت کردن.
نکته آخر! سعی کنید لذت رو یه جایی دور و بر این اتفاق که یه نفر اومده باهاتون مشورت کنه و نظر شما براش ارزشمند بوده پیدا کنید. پیدا کردن لذت در قسمتهای دیگه پروسه مشورت کردن معمولا یه مقدار هزینه هم به همراه داره. اگر منتظر باشید لذت رو از مهر تایید شخص مشورتگیرنده روی مشورتتون دریافت کنید، ممکنه به این لذت نرسید چون ممکنه اون شخص تایید نکنه مشورت شما رو. و بعد چون شما اینجا دنبال لذت هستین، ممکنه تلاش کنین قانعش کنین که مشورت شما خیلی هم خوب بوده. یا اتفاقات مشابهی که هم برای شما اذیتکننده خواهد بود هم برای شخص مشورتگیرنده. میتونید این مورد رو در مشورتدادنهای خودتون بررسی کنید و ازش به عنوان معیاری استفاده کنید که دارید از بخش درستی لذت میبرید یا نه: اگر تصمیمی که در نهایت گرفته شد، کاملا متضاد با مشورتی بود که شما داده بودین، جایی برای ناراحتی نداره. در نهایت اون شخص باید با شرایط زندگی خودش تصمیمگیری کنه. شاید اصلا مشورتی که شما دادین بهش باعث شده باشه متوجه بشه چنین تصمیمی برای زندگی خودش جواب نمیده.
در نهایت، من خودم بیشتر طرفدار انتقال تجربه هستم نسبت به پیچیدن نسخه. و به همین دلیل هم توصیه خاصی ندارم که از این روش مشورت استفاده کنین یا از اون روش. نظراتم رو راجع به هر دوی اینها بالا شرح دادم و جمعبندی به عهده خواننده هست. اینطور هم نیست که لزوما یکی از این دو روش همیشه بهتر جواب بدن یا به صورت قطعی مفیدتر باشن! در بعضی شرایط انتقال تجربه مفیدتره و در بعضی شرایط پیچیدن نسخه. مثلا اگر مامانبزرگ من بخواد لپتاپ بخره احتمالا بهترین کار این باشه که از من مشورت بگیره و هر چی که من گفتم رو بدون اعمال نظر شخصی خودش بخره. چون اگر بخواد به نقطهای برسه که بتونه خودش تحلیل و جمعبندیای داشته باشه از اطلاعاتی که میتونه جمع کنه، زمان زیادی طول میکشه و شاید حتی نشدنی باشه. به طریق مشابه، ممکنه در موارد بزرگی هم (مثل موارد کاری یا مربوط به زندگی) شما خودتون رو در شرایطی ببینید که به نظرتون بهتر باشه فقط به یه نفر اعتماد کنید و تصمیمگیری رو به عهده اون بذارید. ولی اینکه از کدوم نوع مشورتگیری استفاده کنیم یکی از اونها نیست و هر آدمی خودش میتونه برای خودش با توجه به شرایطش تصمیمبگیره.
اگه خاطره جالبی چه به عنوان مشورتدهنده چه به عنوان مشورتگیرنده مربوط به چیزایی که اینجا تعریف کردیم دارین، میتونین یا به ایمیلم ارسال کنید یا پای همین پست در بخش نظرات ارسال کنید. آدرس ایمیلم هم از اینجا قابل دیدن هست.
دیدگاه ها
3 دیدگاه
سلام
(+) : خیلی خوب بود. هم توجه به این موضوع و دستهبندی کلی و جزئی اون. هم مدل نگارش و مثالها و رویکرد کلیت در متن.
(-) : یه ذره خسته شدم از خوندنش، بهنظرم یه ذره هم طولانی بود، هم بعضی جاها فرود داشت و جذابیتش کم میشد.
و در نهایت که: دمت گرم. بنویس و ادامه بده. اگه همین متنی که نوشتی و من برای چند نفر ارسال کردم رو با نیت تغییر مثبت در مخاطبت بنویسی، ثواب هم میبری. 🙂
سلام. ممنون بابت بازخورد! آره نکات خوبین.
خیلی خوب بود. ایول.
کیف کردم.
ارسال دیدگاه