تنهایی
مدتی بود حال فعلیم رو نداشتم. انگار که ذهنم خودش رو درگیر شرایط دیگهای ببینه در حالی که شرایط خاصی هم وجود نداشته باشه.
حال فعلیم یعنی چی؟ یعنی این حالی که بشینم، در حالی که لیوان چاییم رو بر میدارم و بدون اینکه چیزی ازش بخورم دوباره میذارمش روی میز، به صفحه کامپیوتر نگاه کنم، با حالتی که انگار مانیتور ناامیدم کرده باشه نگاهم رو بندازم روی کیبورد و باز سرم رو بیارم بالا چشم در چشم مانیتور.
دلم تنگ شده بود برای این حالت. این حالت تنهایی. نه به این معنای پر استفاده و رایجش (که تقریبا دیگه بیمعنی شده) که مردم وقتی استفاده میکنن که کسی پیششون نباشه. نه.
حال تنهایی به معنی اون حالی که نه تنها کسی حضور فیزیکی نداشته باشه ولی طوری خودت رو غوطهور ببینی که انگار اصلا کس دیگهای رو نمیشناسی. و فکر میکنی. به خودت به زندگی. مثل زمانی که از بالای یک برج بیوفتی پایین و در حال سقوط باشی. یک نفری در حال سقوط باشی یا ده نفر دیگه هم همراهت باشن، تو اون دقایق تنهایی. اون دقایق انگار خلق شدهن که تو خیلی سریع همه چیز رو ببینی. حال فعلیم همونه با این تفاوت که سریع نیست. که این جذابترش میکنه. اگه یه تیکهای از این مرور کردنها و ورق زدنها توجهت رو بیشتر جلب کرد و چشمها رو بیشتر نوازش کرد، نگهش میداری. یه ذره باهاش زمان میگذرونی و بعد رهاش میکنی. میری سراغ بعدی.
امروز ۳-۴ تا تماس تلفنی با عزیزانم در داخل کشور داشتم و ۲ تا چت خیلی جالب. انقدری جالب که الان ساعت ۵:۲۶ صبح بشینم و بخشهایی از این صحبتها رو بردارم، با چند کلمه و جمله دیگه اینها رو به هم بدوزم و پارچه تکهتکه ولی بزرگ حاصل رو بندازم اینجا. اگرچه میدونم نشدنیه. چون با تضمین از آخرین مکالمه امشبم -که از اول تا آخرش به ۲۰ پیام شاید رسید و در رابطه با یادداشتی از کافکا بود- “مکالمهها به نظر من اهمیت، جدیت و حقیقت همه چیز را از بین میبرند“. حرف زیبا و شاید حتی دقیقیه. اگرچه حقیقت داشتن خود این حرف شاید کمی خودش رو زیر سوال ببره، ولی من این کلمات که از اون یادداشت قرض گرفته شده رو به بیان دیگهای مینویسم، زبان و جملات و کلمات انگار صرفا وسایل نقاشیای هستن که به یکی بدی و بگی “بیا این صحنه رو نقاشی کن تا برای یکی تعریف کنی”. خبرهترین نقاش دنیا هم که باشی مجبوری جزییات و کیفیت صحنه واقعی رو خراب کنی، تا بشه روی بوم نقاشی ترسیمش کرد. نقاش قویتری باشی کیفیت رو کمتر خراب میکنی و نقاش ضعیفتری باشی کیفیت رو بیشتر خراب میکنی ولی به هر حال این هزینهایه که پرداخت میکنی تا صحنه منتقل بشه.
این توصیف جایگاه حرف و کلمه است در برابر مفهوم و عقیده. برای شرح و برای انتقال.
آدمها -اگه حداقلی از سعادت رو در زندگی داشته باشن- بعد مدتی از عمرشون به یه شخصیتی میرسن. منظورم از کلمه شخصیت چیزی فراتر از آنچیزی هست که در روانشناسی از رفتار متمایز میدوننش. شخصیتی که میگم یعنی همون که تفکر و رفتار آدم رو در بر میگیره. این شخصیت معمولا تحت تاثیر نفوذ هزاران عامل خارجی ایجاد میشه. این عوامل از محیط زندگی ما و ابزارهایی که روزانه درگیرشونیم هستن تا افرادی که با ما در تعاملن و شیوههای تعامل ما با این افراد. به این هزاران عامل خارجی و دارای نفوذ در شخصیت ما میگم عافذ، و عافذها رو از نظر قدرت امتیازدهی میکنم. عافذ پر قدرت اونیه که تعداد اعضای زیادی داره یا اعضای خیلی قویای رو در خودش میبینه. مثلا تاثیر دوستانی که شما روزانه باهاشون سروکله میزنید بیشتر از تاثیر نحوه صحبت کردن آرایشگرتون با شماست، اگرچه از هر ۲ تاثیر پذیرید. و در طرف مقابل عافذ کمقدرت عافذی هست که تعداد اعضای کمی داره یا اعضای قویای رو شامل نمیشه. اینها رو گفتم تا تهش این جمله رو بگم که به نظرم میاد شخصیتی که بر اثر عافذ قویتری شکل گرفته شده باشه استحکام کمتری داره نسبت به شخصیتی که بر اثر عافذ ضعیفتری شکل گرفته شده. مستقل از خوبی یا بدیش. شخصیتهای مستحکمی داریم که ویژگیهای مثبت انگشتشماری هم حتی ندارن و البته شخصیتهای غیرمستحکمی هم داریم که ویژگیهای مثبت خیلی زیادی دارن.
استحکام ناموجودی که ازش حرف میزنم، مقاومت یک شخصیت برای تغییر در شرایط متفاوت -و البته دارای تضاد- هست. شرایط چه قدر باید تغییر کنن و چه قدر باید قالب متفاوتی از قالب شخصیت من بگیرن تا تیزیهایی که به شخصیتم وارد میکنن باعث تغییر قالب شخصیت من بشن؟ و حرف این هست، که به نظر شخصیتهایی که تحت تاثیر عوامل خارجی کمشمارتر/کمقدرتتری شکل گرفتهن، نسبت به این جور تغییرات بر اثر شرایط مقاومتر هستن تا اون شخصیتهایی که نفوذپذیری شدیدی از عوامل خارجی داشتهن. ولی چرا؟
نمیدونم. فکر که میکنم میگم شاید چون برای شخصیتی که با عافذهای قویتری شکل گرفته، مسائل بیشتری وجود داشته باشن ولی پایهای برای اونها نباشه. تصویرهای زیباتر، بزرگتر و با کیفیتتری درشون شکل گرفته باشه ولی روی کاغذ و با مداد باشه. و برای شخصیتی که عافذ قویای به خودش ندیده -که باز باید بگم قوی به معنی بهتر یا مفیدتر یا هیچ صفت مثبت دیگهای نیست، به معنی پرنفوذتر هست- مسائل کمتری ایجاد شده باشه، نقاشی کوچکتری شکل گرفته باشه ولی با پایههای قویتر. با اطمینانتر.
خلاصه کلام اینکه حالِ “تنهایی” ضعیفترین عافذ ممکنه. خالی. هیچی. هیچ عاملی نیست. خودتی و خودت. فکر میکنی که چی میخوای باشی. فکر میکنی که این کالبد رو به کدوم طرف میخوای بکشی. اصلا میخوای بکشی؟ و شاید در نهایت شخصیت خوبی هم شکل نگیره ولی حداقل شخصیت محکمی شکل میگیره. شخصیت غیرقابل تغییری.
آهنگی که در حال پخشه همیشه تاثیر مستقیم و جدیای روی کیفیت و نوع کاری که داره انجام میشه داره برام. آهنگی که مثل یه رفیق همراه در تمام طول سفر میشینه کنارت توی ماشین و زیر سیگارت فندک میگیره. آروم نوازشت میکنه و دستش رو روی چشمات میکشه تا ببندی چشمهات رو و نگاه نکنی. فقط فرو بری. گاهی صداش رو بالا و پایین میبره که هدایتت کنه، گاهی سکوت میکنه که شعله اشتیاقی درت ایجاد کنه، برای این جمله بعدیای که بعد شنیدنش قراره سرعت بگیری.
نقل قول آخر هم اینکه باید مقدار زیادی تنها باشم. آنچه به دست آوردهم فقط نتیجه تنهایی بوده.
دیدگاه ها
5 دیدگاه
بعدش چی؟
بعده تنهایی؟
میدونی چی میشه، میخوای چی بشه، یا نمیدونی و منتظری ببینی چی میشه؟
😉
نمیدونم. از این دست برنامهریزیها کمتر میکنم. برنامهریزیهایی از جنس اینکه “فلان موقع باید فلان اتفاق بیوفته”. اینها تابع چیزی که در شرایط فعلی میخوام بهش برسم هستن و این خیلی خوبه، ولی احتمال خیلی زیادی وجود داره این شرایط تغییر کنن و من در “فلان موقع” موعود نتونم به “فلان اتفاق” برسم، و این فقط باعث ایجاد استرس در اون ایام میشه. خیلی از این برنامهریزیها کردهم و جنس استرسی که میگم رو نمیدونم تا چه حد تونستم خوب برسونم، ولی آزار میده آدم رو.
به صورت خلاصه و با انتخاب از بین گزینههای شما احتمالا میشه اینکه منتظرم ببینم چی میشه…
و ان شاءالله بهترین اتفاقات برات بیفته… 🙂 🙂
راستی الان دیدم که چقدررررر مطلب نوشتی!
یادمه گفته بودی با ایمیل هایی که میدید، خبرنامه براتون ارسال میشه.
ولی برای من نمیادا! 🙁
الان نگاه کردم، ایمیل شما نیست تو لیست خبرنامه! اگه ثبت کردین ایمیلتون رو یه مشکلی پیش اومده و ثبت نشده، یه بار دیگه بزنید لطفا و اگه ثبت نکردین لینکش اینجاست:
http://c137.ir/?page_id=43
ارسال دیدگاه