یا مقلب الکرایست و السنتا – ۲
همونطور که عنوان پست اشاره میکنه، این دومین پست سال نوی میلادی هست توی بلاگ. که خود این قضیه خیلی به فکر فرو برد من رو. مخصوصا نسبت به سرعت گذر زمان. یک سال گذشت از اون متن قبلیای که نوشته بودم؟ هنوز خیلی اخیرا به نظر میومد..
پارسال که پست مینوشتم به این مناسبت تو کشور غربی بودم سال نو رو و فضای سال نو بودن داشت، امسال اومدم مسافرت ایران این ایام رو و حس سال نو نداره برام ولی با این حال، چون تا الان که ساعت ۶:۱۶ صبح هست خوابم نبرده گفتم بیام بنویسم. و طبیعتا قراره یک متن روزمره باشه.
میخواستم بنویسم یک سال گذشته خیلی اتفاقات عجیبی افتاد و سال جالبی بود ولی خب، کدوم سال جالب نیست؟ همه سالهای هر کسی برای خودش یه عالمه اتفاق عجیب غریب داره که فقط هم برای خودش عجیبن. یعنی من هر چیزی که تعریف بکنم از سال گذشته برای کلی آدم یه سری اتفاق عادیه و واقعا هم شاید اتفاقهای خاصی نباشن. شاید حتی برای من هم خاص نباشن و اگر قبل از وقوعشون بپرسی ازم بگم نه اینا اتفاقای خاصی نیستن و صرفا علاقهم به حماسی زندگی کردن باعث بشه خودم برای خودم خاصشون کنم.
قدیما تو دفترچه خاطراتم این روزمرهها رو مینوشتم. یه زمانی هر هفته (مثلا ۱۰ سال پیش) و این اواخر (۲ سال پیش) هر ۳-۴ ماه یک بار. ولی در سال گذشتهی میلادی حتی یک بار هم ننوشتم. تاثیرات شبکههای مجازی و وبلاگ و این چیزاست. آدم تمایلش به ثبت وقایع رو میاد اینجا مصرف میکنه، دفترچه خاطرات با وجود جذابتر بودنش بهش بیمهری میشه. حالا این وبلاگ هم از اون چیزاییه که آدم دید بلندمدت بهش نداره و احساس میکنه الان هر چی بنویسه به زودی قراره دیگه نباشه و اینا ولی وقتی میبینم یک سال گذشت و همینطوری بود بلاگ، بعد یاد این میوفتم که یه سری note هم دارم که ۶ سال پیش درست کردم و فکر میکردم کوتاه مدت هستن ولی ۶ ساله که هستن! یعنی خلاصه وبلاگ هم ممکنه بلندمدت بشه و خیلی بد شاید نباشه همینجا ثبت کنم وقایع رو. تنها تفاوتش اینه که دیگه به اندازه دفترچه خاطرات نمیتونه شخصی و با جزییات باشه.
به هر طریق، یه شرح سریعی بدم از سالی که گذشت!
- در رابطه با بلاگ، یه یک ماهی این وسط وبلاگ خاموش بود و بعد روشن شدنش هم دیگه فعلا عکس نداره. یعنی قبلیها پاک شد عکس جدید هم هنوز فرصت نشده بذارم. و احتمالا همینطوری بدون عکس ادامه بدم.
- یک سال دیگه دانشگاه درس خوندم! اولین سالی بود که اینجا درس میخوندم، به زبان بیگانه با فرهنگ بیگانه و از این حرفا. ولی خیلی خوب بود. یعنی خیلی راضی بودم و صادقانه بگم چند باری با خودم گفتم کاش از اول تحصیل همینجا بودم.
- بحث کار و پول و اینها بماند، شاید ۶ ماه دیگه اومدم یه پست اختصاصی براش نوشتم. ولی فعلا، یک سال گذشته خب اولین سالی بود که درآمد به ارز محلی داشتم. یا به عبارت دیگه تو همین کشور پول درآوردم.
- در این یک سال گذشته خیلی جدیتر به ازدواج فکر کردم و نزدیکتر شدم. اگر دفترچه خاطرات بود الان ادامه میدادم که “و حتی جدیتر اقدام کردم!” ولی خب چون بینتیجه موند اقداماتم، جزییات بیشتری نمینویسم. باشه برای همون دفترچه خاطرات.
- چیزهای زیادی یاد گرفتم در سال گذشته (تعجب حضار) و حسهای جدیدی رو تجربه کردم.
به نظرم همین. بیش از این، شرح جزییات خواهد بود.
خیلی زوده برای اینکه چنین حسی داشته باشم، ولی حس زیاد شدن سن رو به صورت جدی دارم و این اذیتم میکنه. یعنی امروز که در این سن هستم حس میکنم باید جایگاه متفاوتی داشته باشم و کارهای بیشتری کرده باشم ولی نکردم. مقدار زیادی تنبلم. شاید مهمترین تغییری که لازم باشه در سبک زندگیم بدم همین تنبلی باشه. حالا که بحث به اینجا رسید البته بد نیست اشاره کوچیکی بکنم که اونجا که بودم زندگیم خیلی نسبت به ایرانم منظمتر بود. چه ایران الانم که سفرم چه ایران سابقم که زندگی میکردم. نمیدونم چه عواملی دخیل هستن توش.
با وجود علاقهم به نوشتن روزمرهها حس میکنم پستهای خوبی نیستن. سر و ته ندارن بدون قصد نوشته میشن بدون قصد خونده میشن. و بدون قصد نوشتن سخت نیست ولی بدون قصد خوندن حوصله میخواد.
کوتاهش میکنم (پچپچ حضار) و در رابطه با سبک پستهای بلاگ در آینده هم فکری خواهم کرد.
آخرین روزمرگی این پست هم این باشه که از فرط چت و تلگرام و امثالهم چشمام رو دارم از دست میدم :)) تقریبا یک ماهه درد میکنه و میسوزه. پیش دکتر و اپتومتریست و اینا هم رفتم در بهترین (یا حداقل نامدارترین) مکانهای قابل دسترس و هیچ کدوم متوجه مشکل نشدن و صرفا قطره و پماد و اینا دادن. امیدوارم دفعه بعدی که مینویسم سلامت بینایی رو مجددا به دست آورده باشم.
میخواستم برای سال جدید میلادی حرفای زیبا بزنم یادم اومد برای سال جدید شمسی حتی یه متن کوتاه هم ننوشتم در نتیجه همینطوری صحنه رو ترک میکنم.
دیدگاه ها
ارسال دیدگاه