زور پر زور
چرا وقتی دزد با چاقو میاد جلوی آدم، باید ازش اطاعت کرد؟ چرا وقتی موتوری میاد توی پیاده رو، عابر پیاده باید راه رو باز کنه و حق اعتراض هم نداره؟ جواب این چراها واضحه خب. ولی منظور از این سوال، تشریح و تفصیل این جواب واضح و تکراری نیست. جواب واضح و تکراریش اینه که “چون زورشون زیاده”. ولی چرا؟
خب بذارید با کلمات روشنتری حرفم رو بزنم. سوال پرسیدن و چرا گفتن، این متن رو به مقصود مورد نظر نمیرسونه. حرف اینه، که حرص آدم در میاد! فشار عصبی بهم وارد میشه وقتی من باید چون شخص روبهروم چاقو داره، وسایلی که ممکنه خیلی لازمشون داشته باشم یا خیلی برام ارزشمند باشن رو تقدیمش کنم. حرصم در میاد وقتی موتورسوار برای اینکه دلش میخواد توی پیادهرو حرکت میکنه و وقتی بهش میگم “ببخشید که من توی پیادهرو هستم” میاد که دعوا کنیم. ایستادن و دعوا کردن با چاقوکش یا مبارزه فیزیکی با موتورسوار خیلی حماسیه. اگر در این مبارزه جان خودتون رو هم از دست بدین، تا ابد کسی نیست که این رویداد رو به یاد بیاره و شجاعت شما تو ذهنش نیاد.
+ ولی همشون از حماقتت هم صحبت خواهند کرد!
آره دقیقا. و این یکی از چند جنبه این موضوع هست.
اول!
اگر از امروز همه آدمها با چاقوکش ها در بیوفتن و همه عابرین پیاده با موتورسوارها درگیر بشن، چند نفر کشته میشن و بعد چه مدت دیگه چاقوکشی در خیابون نخواهد بود و موتورسواری تو پیادهرو؟ به قیمت جان خیلیها تموم میشهها، ولی در نهایت اتفاق مثبتی نیست؟ و اصلا همین که همه آدمها چنین بازخوردی میدن به هم که حماقت نکن و فلان و بیسار خودش باز تشویق کننده چاقوکشها و امثال اونهاست! ولی هم باهاشون همکاری میکنیم هم به همدیگه میگیم باهاشون همکاری کن!
+خب بیا فرض کنیم قطعا خیابونها از وجود چاقوکش خالی میشه با این کار. دفعه بعدی که چاقوکش دیدی باهاش مبارزه میکنی خودت؟
فاک نه!
+ پس سس نگو.
چشم.
دوم!
فقط مسائل به این بزرگی نیستن که اذیتم میکنن. توی اتوبوس میشینه و پاش رو انقدر دراز میکنه که تقریبا تمام راه رو میبنده. توی مترو میشینه و کیفش (اجازه بدین بگم چمدونش) رو میذاره کنار صندلیش تو راهرو و کسی نمیتونه رد شه. چراغ ۲ ثانیه دیگه قرمز میشه و جلوش هم بستهست! ولی خودش رو به وسط چهارراه میرسونه که برای چراغ قرمز بعدی صبر نکنه ولی همه ماشینهایی که در مسیر عمود به ایشون میاد نه تنها چراغ سبز فعلی که چراغ قرمز بعدی رو هم صبر کنن! توی صف پمپ بنزین از کنار همه ماشینهای نادان و سادهلوحی که منتظر ایستادن حرکت میکنه و میره اون جلو خودش رو میچپونه. اشتراک همه اینایی که نوشتم اینه که هیچ کدوم اصلا من رو هم تحت تاثیر قرار نمیدن (بر خلاف دسته اول). یعنی چاقوکشیدن برای من، زندگی من رو تحت تاثیر قراره میده مستقیما ولی اینکه اون آدم احمق اونقدر پاشو دراز کرده تو اتوبوس واقعا تاثیری روی من نداره. من از این در سوار شدم از همین در هم قراره پیاده شم و از اونجا رد نمیشم. ولی با این حال به شدت عصبیم میکنه و یه چیزی مدام سوزن میزنه بهم که برو یه چیزی بگو بهش. برو یه اعتراضی بکن. حالا حتی از این هم سادهتر! یکی داره با یکی دیگه (که اصلا به من ربطی هم نداره) صحبت میکنه و یه حرف احمقانهای میزنه. یکی تو گروه تلگرامی یا توی توییتر یه حرف احمقانه میزنه یا یه استیل چرندی به خودش میگیره. توی اینستاگرام یه عکس لجن میذاره. همه اینها با اینکه من رو تحت تاثیر قرار نمیدن و به من ربطی ندارن شدیدا اذیتم میکنن. حتی آنفالو نمیکنم که نبینم! میبینم، و اذیت میشم. یه نفر بلند غذاش رو میجوه. بیشتر از اینکه از اون صدا اذیت شم از این اذیت میشم که اون آدم داره این کار رو میکنه بی توجه به اینکه کار ناپسندیه. طبیعتا تو همه این موارد، این اتفاقات به تعریف ذهنی من نامناسب هستن و خب ممکنه واقعا به تعریف بقیه، اینها چیزای نامناسبی نباشن. ممکنه عکس یا توییتی که به نظر من چرند و احمقانه میاد به نظر دیگران احمقانه نیاد و چه بسا که توییتهای من به نظر اونها احمقانه بیاد یا بلند جویدن غذا به نظر من ناپسند بیاد ولی به نظر دیگران اتفاق طبیعیای باشه.
+ برداشت اولیه من این هست که شما اختلال روانی داری بزرگوار.
کاملا ممکنه.
سوم!
کمی از مسیر اصلی خارج شدم. موضوع اصلی این بود که اتفاقایی میوفتن که چون زورمون بهشون نمیرسه مجبوریم زیر بار بریم. چه در دسته اول که به تعریف جهانیتری کارهای ظالمانهای حساب میشن چه در دسته دوم که به تعریف اشخاص متفاوت هست. و اصل صحبت هم همین زیر بار زور رفتن هست. یاد پدربزرگم میوفتم. گاهی به شوخی میگه “ما هیچ وقت زیر بار زور نمیریم مگر اینکه زورش خیلی پر زور باشه”. و خب به نظر همینه. با من دعوا بکنی بهت جوابت رو میدم. مشت بزنی تو صورتم مشت میزنم تو صورتت. به ماشینم بزنی فرار کنی میام دنبالت. ولی چاقو بکشی برام بهت میدم همه چیزم رو. دو نفری از موتور پیاده شین سرم رو میندازم پایین میگم اشتباه کردم. خوشحال نیستم. راحت هم نیست برام. مظلوم واقع شدن از بدترین حسهای ممکن رو همراه خودش داره. تلفیقی از تحقیر و ناتوانی و ضعف. ولی با این حال در اون شرایط راه دیگهای برای خودم نمیبینم!
+ خب که چی؟
چهارم!
خب. حالا این تویی و ظلمهای کوچیک یا بزرگی که بهت میشه و مجبوری سرت رو جلوشون خم کنی. به فرهنگ ربط داره به وضعیت خودت ربط داره به شرایط سنی ربط داره و به هزار چیز دیگه که مورد بحث نیستن. چیزی که مورد بحثه همین هست که بهت ظلم میشه و میفهمی بهت ظلم میشه و مجبوری که سرت رو خم کنی و میفهمی که مجبور بودی سرت رو خم کنی. و خب این طبیعتا اذیت کننده ست.
حالا اینجا در مواجهه با این اذیت شدن. تعداد کمی هستن که انقدر اذیت بشن که هر جور هست و از هر طریقی هست برن و راهی رو پیدا کنن. و خب تغییر که نمیشه داد چنین موارد بزرگی رو، پس باید راهی برای فرار پیدا بکنن. این دسته به نظر من خیلی کوچیک هستن برای همین موضوع اصلی بررسیم نخواهند بود.
اما! همه این توضیحات رو دادم و همه اینها رو گفتم، که بگم از این اذیت شدنها زیاده و آدم متوجهش نمیشه خیلی اوقات. متوجهش نمیشه تا وقتی دیگه نباشن.
پنجم و آخر!
حالا وقتشه که بری و یه جای دیگه رو ببینی. میری، و یه جای دیگه رو میبینی. و حالا اون احساس مظلوم واقع شدن و احساسات منفی همراهش رو خیلی کمتر حس میکنی. طبیعتا این صرفا یک مثال ساده هست از یک اتفاق ساده اجتماعی، که خیلی طولانی شرح داده شده که شما زمان بیشتری رو صرف خوندنش کنین ولی از این دست اذیتشدنها خیلی زیاد هستن. از این اذیتشدنهایی که وقتی میری یه جای دیگه نبودنشون یهو بهت کلی حس خوب میده. بله همونطور که نکته چهارم به جمعبندی رسوند، تعداد کسایی که به خاطر این اذیتشدنها پاشن و برن کمه، ولی تعداد کسایی که میرن و یهو نبود همه این اذیتشدنها رو در قالب یه آسایش حس میکنن و دیگه برنمیگردن خیلی زیاده.
پینوشت! اول که شروع به نوشتن این متن کردم قرار نبود به پنجم برسه. قرار بود به سوم برسه و فقط شرحی بدم از این حسهای بد. ولی بعد یه لیوان چایی ریختم و بیشتر فکر کردم بهش که چه قدر زیادن از این حسهای بد که شاید قبلا ندونی نبودنشون یهو آسایش فراهم میکنن و جاهایی هستن که نباشن. ولی وقتی میفهمی، اطلاعات جدیدی هستن که برای حل مسالهی “زندگی” بهت داده شدن. و خب ممکنه تصمیمگیریهات رو عوض بکنه.
پینوشت دوم! مورد چاقوکشی قرار نگرفتم و این صرفا یک مثال هست.
دیدگاه ها
ارسال دیدگاه