برای مشاهده یافته ها از کلید Enter و برای خروج از کلید Esc استفاده کنید.

آدم بد

زمان مطالعه: ۷ دقیقه

سلام.

من علیرضا هستم و در این پست بلاگ می‌خوام بهتون توضیح بدم چه آدمی، “آدم بد” حساب میشه.

پاسخ: هیچ آدمی. ممنون که تو این پست هم همراه ما بودین.

جدا از شوخی، این مساله چیزیه که چند هفته گذشته ذهنم رو درگیر کرده. نه اینکه جوابش چیه. جوابش واقعا “هیچ کس” ئه. مساله درگیر کننده‌ش اینه که چه قدر غمگین کننده ست این جواب.

قبل از اینکه توضیح بدم چرا جوابش “هیچ کس” هست اجازه بدین بگم چرا غمگین کننده ست.

وجود یه سری چیز بد و منفی در حالت عادی ۵ واحد اذیت کننده ست، ولی زمانی خیلی اذیت کننده میشه (حدود ۱۷ واحد) که می‌دونی قرار نیست تغییر بکنن و تا ابد همینطور می‌مونن. یا حتی بدتر میشن. نمیدونم مثلا تا حالا تجربه کردین یا نه چیزهایی از این دست رو ولی یه مثالی که همین چند روز پیش برام اتفاق افتاد رو میگم. تو قطار بودیم و یه خانمی کیفش رو گذاشته بود تو راهروی بسیار باریک بین صندلی‌های قطار. و هر آدمی که می‌خواست رد شه بعد از کلی دقت به این که پاش نخوره به کیف خانم، آخر هم مجبور میشد یه ذره کیف رو لمس کنه و رد شه. و این داشت بی‌نهایت (۱۷ واحد) من رو اذیت می‌کرد. نه اینکه کیفش رو گذاشته. اینکه کیفش رو گذاشته و نمی‌دونه که چه قدر کارش اذیت کننده‌ست و هیچ کس هم این رو بهش نمیگه. من با اینکه قرار نبود از اون راهرو رد شم داشتم اذیت میشدم چه برسه به اینکه میخواستم رد بشم. یا مثلا کسی که غذاش رو بلند می‌جوه. اگه یه جایی باشم و کسی بلند و با سر و صدا غذا بخوره حداقل ۹ واحد اذیت میشم ولی وقتی میرسه به ۱۷ واحد که بدونم نمی‌تونم چیزی بهش بگم و هیچ کس هم هیچ چیز بهش نمیگه. و این آدم هیچ وقت نمی‌فهمه این کارش چه قدر داره بقیه رو اذیت می‌کنه. اینکه “هیچ کس” آدم بدی نیست هم به همین شکل غمگین کننده ست.

ولی چرا هیچ کس آدم بدی نیست؟

حقیقتش اینه که بد و خوب به اندازه کافی مفاهیم انتزاعی‌ای هستن که نتونیم براشون معیاری در نظر بگیریم. یعنی حتما و بدون شک، تک تک ما معیارهایی داریم برای خوب و بد بودن ولی هیچ معیار کلی‌ای وجود نداره که همه بتونن بهش استناد کنن. تمام معیارهای ما هم فقط به درد خودمون می‌خوره. این جمله رو کنایی نخونین، واقعا فقط به درد خودمون می‌خوره.

منظورم اینه که شاید شما یه سری کار انجام بدین که از نظر من و با معیارهای من کارهای خیلی بدی باشن ولی از نظر شما و با معیارهای شما کارهای بدی نیستن! و همینطور من کلی کار انجام میدم که از نظر من کاملا کارهای بی‌اشکالی هستن ولی با معیارهای شما این کارها به راحتی در دسته “کارهای بد” قرار می‌گیرن. تهش هم هر چه قدر من و شما فکر کنیم “معیارهای ما درسته مال بقیه اَخه” لزومی نداره اینطور باشه و ممکنه همین معیارهای قشنگ ما هم، معیارهای خوبی نباشن و ما در دسته “آدم‌های بد” قرار بگیریم.

اما تا وقتی که بخواد این ابزار سنجش کیفیت معیارها درست بشه، هر آدمی با معیارهای خودش سنجیده میشه (با این استدلال که اگه با معیار خودش نسنجیم پس با معیار کی بسنجیم؟) و همه با معیارهای خودشون آدم‌های خوبین. با عجیب‌غریب‌ترین آدم‌ها هم صحبت کنین خودشون رو در ذات آدم‌های خوبی می‌دونن که گاهی اشتباهاتی ازشون سر زده. کارهایی که همین الان دارن می‌کنن و بعدا قراره بهش بگن اشتباه هم، الان با معیارهاشون تطابق داره. چون ویژگی زیبای ما آدم‌ها اینه که معیارهامون فقط اعمالمون رو مشخص نمی‌کنن. برعکسش هم برای ما وجود داره. اعمالی که انجام میدیم هم معیارهامون رو تغییر میدن. دزدی هم که بکنی بعد ۶ ماه معیارهات عوض میشه و ده‌ها توجیه خوب و منطقی برای اینکه دزدی در این “شرایط فعلی” اشکالی نداره خواهی ساخت. این “شرایط فعلی” هم همون تیکه‌ ای هست که نهایت خلاقیت رو به کار خواهی برد تا بهترین تطبیق با اعمالت اتفاق بیوفته.

یه فاکتور دیگه تو همه این داستانا نقش بازی می‌کنه. و اونم اینه که برای عموم مردم تایید دیگران هم لازمه. یعنی معمولا افراد به حداقل ۲-۳ تا مهر تایید روی معیارها و اعمالشون نیاز دارن که بتونن ادامه بدنش. و این همون تیکه‌ای هست که یه ذره آدم رو امیدوار نگه می‌داره نسبت به بشریت. که شاید این مهر تاییدها یا دقیق‌تر بگم، نیازمندی به این مهر تاییدها باعث بشه خیلی از رفتارها تغییر بکنه.

اما نکته بعدی که وارد میشه اینه که انگار آدم‌ها طوری برنامه ریزی شدن که امکان نداشته باشه به این نتیجه برسن که آدم بدی هستن. یه چیزی تو این مایه‌ها که هیچ کس احساس نمی‌کنه به اندازه کافی عقل و شعور نداره با اینکه همه قبول دارن یه سری آدم هستن که “به اندازه کافی عقل و شعور ندارن”. و این باعث میشه مهر تاییدهامون رو به هر روشی شده بگیریم.

چیزی که بهش فکر می‌کردم این چند روزه همین خاطره‌ای بود که اتفاق افتاد و اینجا هم می‌نویسم مجددا خیلی خلاصه. یه درس، یه تمرین گروهی، گروه‌های دو نفره، هم تیمیم دو روز مونده به موعد پروژه بلاکم کرد روی پیام‌رسانی که استفاده می‌کردیم و سر کلاس هم نیومد. حرف پشتش اینه که “من نمره‌ش رو نمی‌خوام. شهامت پذیرفتن این مسئولیت رو هم ندارم. فرار می‌کنم و تو خودت هر کار می‌خوای بکن.”

و این مساله در تمام اوقاتِ این چند روز ذهنم رو درگیر کرده بود. نه به خاطر پروژه‌ای که باید یه نفری تموم می‌کردم و بالاخره تموم شد دیشب. به خاطر اینکه احتمال خیلی زیاد حتی همین آدم هم رفتار خودش رو زشت یا “بد” نمی‌دونه. و حتی مهر تاییدهاش رو هم می‌گیره. که این پلی میشه برای اینکه نقش افراد موثر در زندگی‌مون رو در این معیارها و رفتارها شرح بدم.

این هم‌گروهی من احتمال خوبی هست که بعد بلاک کردن من، تو یه گروه از دوستاش این داستان رو اینطوری تعریف کنه که “آره خلاصه پروژه سنگین بود طرف هم منتظر بود من کار رو برسونم غافل از اینکه من به هیچ جام نیست منم روز آخر بلاکش کردم بره خودش هر کار میخواد بکنه هار هار هار” و رفیقاش هم متقابلا بگن “هار هار هار عجب حرکتی دمت گرم”. و این میشه مهر تایید این هم‌گروهی. دلیلی وجود نداره که تغییری ایجاد بکنه. و داستان از این هم بیشتر پیش میره. مهر تایید رو به هر حالتی باشه من خواهم گرفت! یعنی حتی اگه پیش یه سری از دوستانم تعریف کنم و مهر تایید رو نگیرم یا نهی هم بشم، داستان رو می‌برم پیش یکی دیگه از رفیقام یا یه جمع دیگه از دوستام. بالاخره پیدا می‌کنم کسی رو که مهر تایید رو بزنه به داستان من. خیلی هم زیاد پیش بیاد تو یه جمعی مهر تایید رو نگیرم جمع ام رو عوض می‌کنم چون در حال حاضر اعتقاد دارم “من اون معیارها و رفتارهای بدی که اینا میگن رو ندارم و مشکل از ایناست.” یا حتی به بیان ساده‌ترش میگم “ما به هم نمی‌خوریم باید دوستان دیگه‌ای پیدا کنم.” همونطور که من شخصا این کار رو کرده ام و همونطور که شما احتمالا این کار رو کرده اید.

آخرین روزنه امید تو این داستان ناامید کننده، خانواده است.

خانواده، اون جمعی از افراد موثر در زندگی هست که آدم نمی‌تونه تغییرش بده. نمی‌تونه اگه عدم تطابقی پیدا کرد به راحتی کنار بذاره. و به این راحتی که نوشته میشه این جمله متاسفانه پیاده سازی نمیشه. چون معمولا خانواده‌ها انقدر بد و فکر نشده عمل می‌کنن که آدم در این موقعیت قرار نمی‌گیره اصلا که بره سمت خانواده برای مهر تاییدش. همیشه دوستاش رو انتخاب می‌کنه. یعنی به جای اینکه برای کارهاییش که نیاز به تایید داره، بره سراغ خانواده‌ش و این فرصت ایجاد بشه که چیزهایی از جنس “ارزش” انتقال پیدا بکنن به شخص، ترجیح میده بره سراغ دوستاش. به هر حال همه آدم‌ها تا یه سنی احتمالا مجبور بودن این مهر تایید رو از خانواده بگیرن چون هنوز در سنی نبودن که بتونن به دایره بزرگ‌تری از افراد دسترسی داشته باشن، ولی اینکه از بعد از اون سن هم خانواده نگه داره این رو، کار طاقت‌فرسایی هست. که باز میگم، عموما اتفاق نمیوفته و در نتیجه‌ش هم عموما آدم‌ها فکر می‌کنن “خانواده‌شون درکشون نمی‌کنه” یا “خیلی با خانواده‌شون فرق دارن” یا به هر طریقی و به هر دلیل دیگه‌ای از خانواده عاصی ان.

ولی با وجود همه سختی‌هاش شدنیه. تصویر نشدنش رو توصیف کرده ام، تصویر شدنش رو هم می‌تونم توصیف کنم چون تا حد خوبی تجربه‌ش کردم. برای مهر تایید هیچ وقت به سمت “خانواده” نرفته‌ام و احتمالا هم نمیرم. ولی به سمت پدرم رفته ام و همیشه هم خواهم رفت. و تصویر اتفاق افتادنش خیلی سخت نیست برای ترسیم. همونطور که راحت هست تصویرِ تعریف کردن یک خاطره برای جمعی از دوستان و شمردن تعداد خنده‌ها (تاییدها)، برای پدرم تعریف می‌کنم و اگه تایید اتفاق افتاده، نهی‌شدن‌های احتمالی از طرف دوستان میره زیر سوال و اگه نهی شده، تایید‌شدن‌های احتمالی از طرف دوستان میره زیر سوال. چون این یک دونه مهر، اون یکی ای شده برام در طی دوران که نتونم کنارش بذارم. یا باید رفتار/معیار ام رو عوض کنم یا بپذیرم که رفتار/معیار ام “بد” هستن ولی مهر رو نمیشه جایگزین کرد. یا بهتره بگم میشه، ولی نمی‌کنم.

حالا این بحث مطرح میشه که “کی میگه ارزشی که خانواده بخواد منتقل کنه ارزش بهتری هست از چیزی که آدم بخواد در جمع دوستاش بهش برسه؟” و این بحث خوبیه. نظر شخصی من این اینه که برای هیچ کدوم از خانواده – دوستان تضمینی وجود نداره که چارچوب‌های بهتری ایجاد کنن. شاید شانسی باشه نمی‌دونم. ولی حرفم اینه که این اهرمی هست که به هر حال خانواده می‌تونه ایجاد بکنه. یعنی از دید شخصِ متاثر، سوال قابل تاملیه که خانواده برای من چارچوب‌های بهتری ایجاد میکنه یا دوستان؟ ولی از دید یک عضو خانواده بعیده کسی معتقد باشه چارچوب‌های بدی برای فرزندش ایجاد می‌کنه (حتی با وجود اینکه از دید فرزند اینطور باشه) و تمام این داستان اینه که خانواده این اهرم رو داره، و اگه بتونه از سنین پایین خوب استفاده کنه ازش براش باقی می‌مونه، اگه نتونه هم یعنی فرزند رو سپرده به دستان شانس، برای اینکه چارچوب‌های خوبی براش ایجاد بشه در بین دوستان.

حالا اینکه چه دوستی دوست خوب حساب میشه در این رابطه و چه نوع رفتارهایی همسو با ایجاد شدن این چارچوب‌های “خوب” (همون مفهوم انتزاعی مخالف “بد”) هست و از اون طرف اینکه چه رفتاری در خانواده این اهرم‌ها یا به بیان بهتر، کانال‌ها رو ایجاد می‌کنه خودش یه داستان خیلی بزرگه. و دقیقا مثل “خوب” و “بد”، این سوال هم جواب “درست” یا “غلط” نداره. جواب کامل هم نداره. فقط میشه یه قدم یه قدم بهتر کرد جواب‌هایی که داریم رو. یادمه از قدیم همیشه به این مساله فکر می‌کردم. چه در جمع دوستان چه در جمع خانواده. که چطور باشه آدم درست‌تره؟ چطور واکنش نشون بده بهتره؟ چه چیزهایی رو باید مهر تایید بزنه چه چیزهایی رو نهی کنه؟ و ایده‌هایی داشته‌ ام که تا امروز هیچ وقت این فرصت برام ایجاد نشده که مطرح کنم و روزی که این بلاگ رو می‌ساختم، ایجاد دسته بندی‌ای به نام “ایدئولوژی” به همین دلیل بود. یعنی در ذهنم این رو داشتم که این جور ایده‌ها رو تو این دسته بنویسم ولی اون اتفاق هم هنوز نیوفتاده. عموما بحث‌های سختی هم هستن و انقدر متغیرهای زیادی دخیل هستن که آدم نمی‌تونه هیچ چیزی رو با اطمینان بیشتر از ۱۷ درصد به عنوان یه ایده مطرح کنه.