یا مقلب الکرایست و السنتا – ۴
دوست داشتم اینجا بیشتر بنویسم. و ننوشتم. ولی حداقل دوست داشتم مقلب الکرایست و السنتاها رو ادامه بدم. سالی یک بار آدم بشینه به یک سال گذشته فکر بکنه و چند خط راجع بهش بنویسه بد نیست. اما با این حال الان که به نوشتهها نگاه میکنم، پارسال این رو هم ننوشتم. به هر حال الان اینجام، برای جبران. این سال شماره ۵ هست، ولی عنوانش میگه شماره ۴، چون سال شماره ۴ نوشتهای نداره.
یادمه همیشه به این فکر میکردم که من هیچ عزیز از دنیا رفتهای ندارم. نمیتونم درست تصور کنم دیگرانی که دارن، چه حسی دارن. در این دو سال دو تا عزیز از دنیا رفته به دست آوردم. این شاید یکی از اولین چیزهایی باشه که از این ایام به ذهنم میرسه. و خب راجع به حسی که داره، ناراحت کنندهست *تعجب حضار*. یکی از این دو عزیز یکی از دو خواننده این متنها در این بلاگ بود. الان دیگه فقط خودم میخونم.
ولی فوت این دو بزرگوار یه فکر دیگهای رو ایجاد کرد. همین امروز که بستگان این عزیز از دنیا رفته طوری ناراحتن که انگار دنیا تموم شده، احتمالا صدها هزار نفر دقیقا همین ناراحتی رو دارن. همین الان در همین لحظه کلی آدم دارن برای کسی که تا دیروز پیششون بوده اشک میریزن. چطوری این مساله هنوز راهحلی نداشته؟ چطوری ما هنوز برای هر یک نفری که میره ناراحت میشیم در حالی که میدونیم همه قراره برن؟
اولین باری که به این سوال فکر کردم تنها جوابی که به ذهنم رسید این بود که چون آمادگیش رو نداریم. مثل یه امتحان تو کلاس درس. تو میدونی که قراره خرداد امسال امتحانت کنن. خبر داری قراره اتفاق بیوفته. ولی وقتی آماده نکرده باشی خودت رو به هر حال خراب میکنی. حالا فکر کن اگه ندونی امتحان قراره کی باشه. میدونی یه امتحانی هست ولی ممکنه هر لحظهای بشینی برگه رو بذارت جلوت بگن بنویس. یا دائم آمادهای، یا با احتمال خوبی قراره خراب کنی.
پس یعنی باید هر لحظه برای مرگ همه آدمهای دور و برمون آماده باشیم؟ سعی کردم این رو امتحان کنم. اما خیلی سخته. پروسه آماده شدن برای مرگ یک نفر اینطوریه که یا اون آدم به طور دائم تو زندگیت هست یا نیست. اگه دائم تو زندگیت نیست خیلی سخت نیست. یه چند تا مکالمه قشنگ باهاش میذاری، اگه بدیای در حقش کردی باهاش صحبت میکنی و طلب بخشش میکنی، یه ذره زمان با کیفیت با هم میگذرونین و این دیگه بهترین پایانیه که میتونی با این آدم داشته باشی. از الان آماده مرگشی.
ولی برای کسی که به طور دائم در زندگیته اصلا راحت نیست. چون اگه این پروسه رو انجام بدی یه طورایی داری از این آدم میگذری. انگار داری رد پاهای این آدم رو از زندگیت کمرنگ میکنی. اگر ادامه بدی، در طول زمان حس میکنی دیگه اون ارتباط سابق رو باهاش نداری. چون تو ذهن تو انگار اون آدم مرده یا قراره امروز فردا بمیره. خلاصه من نتونستم. شما اگه تونستین برای ما تعریف کنین چطوری. در حال حاضر به نظر میاد قسمت ما اینه که به ازای هر یک دونه آدمی که دور و برمونه یک روز خیلی سخت رو داشته باشیم.
متاسفانه از لحظهای که این واقعیت فانی بودن رو با جدیت بیشتری در ذهن داری، سختی ماجرا به اون یک روز موعود هم محدود نمیمونه. هر لبخندی که میبینی یا باعث ناراحتیه چون میدونی این آدم به این زیبایی و خوشرویی و خوشاخلاقی، این هم رفتنیه؛ یا بیمعنیه چون خیلی موقتیه. چرا لبخند یک انسان از میلیاردها انسانی که تا امروز زنده بودن، در ۱۸۲۵۱۴۶۳مین روزی که انسانها روی زمین بودن باید معنای خاصی داشته باشه و حس خاصی در من ایجاد کنه؟ میدونستی تا حالا تقریبا ۱۱۷ میلیارد آدم به دنیا اومدن و از دنیا رفتن؟ این یک دونه آدمی که اون طرف میز جلوی تو نشسته چه اهمیتی داره؟ صرفا چند تا چند تا با هم گروه میشیم (یا جفت میشیم که بعدش گروه بشیم) چون اینطوری هورمونهای داخل بدنمون بهمون حس بهتری میدن. ما هم مجبوریم دنبالشون کنیم چون در غیر این صورت احساس میکنیم خیلی بدبختیم و زندگی داره به سمت سیاهی میره.
به هر طریق. بگذریم از مرگ. تو پست شماره ۳ نوشته بودم امیدوارم این دو تا کانال ویدیوییای که شروع کردم انقدر خوب پیش برن که از کار استعفا بدم فقط ویدیو درست کنم. در درجه اول متوجه شدم که این هم احتمالا چیزی نیست که بخوام. دارم با این واقعیت کنار میام که من آدم «یک کار انجام دادن» شاید نباشم کلا. کار رو هم استعفا بدم بعیده دیگه فقط ویدیو بسازم. تنوع کارها از اصلیترین عامل جذابیتشونه برام. در غیر این صورت باز میوفتم در چالهی «خب حالا این همه ویدیو ساختم که چی؟». نه که کار دیگهای اگه آدم بکنه تهش مشخص میشه «که چی؟». ولی حداقل سرش خیلی شلوغه.
اما خب در کنار این، هیچکدوم از کانالها هم اونقدر بزرگ نشدن. یکیشون رو که بعد ۲-۳ تا ویدیو تعطیل کردیم. خاکستری هم با وجود استقبال خیلی خوبی که شد، به نظر نمیاد اون طوری که میخوام بتونم مستقل و بالغش کنم. اگرچه هنوز اقدامی هم براش نکردم. خاکستری خوبه ولی نیاز به یه انجمن/اجتماع (community) مجازی فعال دورش داره. باید محیطی رو براش ایجاد کنم که امکان تعامل بیشتری داشته باشه. آدمهایی که مایلن ۳۰ دقیقه ویدیو راجع به تاریخ فلسطین ببینن یا ۱۷ دقیقه پای تعملاتی راجع به پدیده درد بشینن، احتمالا مباحثههای جالبی هم داشته باشن. معالاسف که فرصتی برای ایجاد و پیشبرد چنین چیزی وجود نداره.
اگرچه برنامه دیگهای رو در سر داشتم. صفحه دیگهای درست کرده بودم برای حمایت از خاکستری و برنامه داشتم در اون صفحه این حالت تعاملی بیشتر باشه. که ما رو میرسونه به سرخط بعدی در رویدادها و اون وضعیت اجتماعی-انقلابی کشور هست. صحبتی هم توش نیست. مردم خستهن از این زندگی. باید هم باشن. آدم تو اخبار میخونه آمریکا صادرات بعضی چیپهای الکترونیکی خاص رو به چین متوقف کرده چون پیشرفتهای حوزه هوشمصنوعیشون خیلی زیاد بوده و بیشتر از این دیگه خطرناکه. اخبار رو کمی اسکرول میکنی میبینی یه سری یوتیوبر قراره سال دیگه برن فضا ویدیو بسازن. بعد اخبار رو میبندی میبینی تو همین دنیا، تو همین زمان، کشور تو درگیر اینه که آیا باید خانمها رو مجبور کنیم روسری داشته باشن یا نه. بعد تازه جوابشون اینه که «آره باید مجبور کنیم». حق داره آدم کمی حیرتزده بشه.
بگذریم از این هم. برسیم به سال جدید. امسال تمرکزم خیلی روی کار هست. احساس میکنم اگه میخوام تغییری ایجاد کنم دیگه وقتشه که ایجاد کنم. اخیرا به این فکر میکنم که دنیا خیلی رقابتی شده. یه سری آدم هستن که حاضرن روی یک موضوع به خصوص خیلی وقت بذارن. برای همین تو اگه بخوای تو اون موضوع فعالیت کنی یا باید همه وقتت رو بذاری یا دیگه در راس کار نیستی. یه آدم درجه دو سه هستی. نه که تو کم وقت بذاری. تو هم داری تلاش میکنی. ولی چون رو سه تا موضوع تلاش میکنی، تو سه تا موضوع آدم درجه ۳ هستی. چون استاندارد رو «بهترین» تعریف میکنه. و «بهترین» اینجا اونیه که بیشترین وقت رو میذاره.
حالا با درجه ۳ بودن هم میشه زندگی کرد. ولی نمیشه زندگی درجه ۱ کرد. راه درجه ۱ بودن هم در تئوری همینه که بیشترین وقت رو بذاری. و من نمیخوام بذارم. که سوال رو به این تغییر میده که چطوری میشه تقلب کرد. یعنی یه اهرمی پیدا بکنه آدم که زمان درجه ۳ای که داره میذاره رو به اندازه زمان درجه ۱ بدوشه. منظورم هم این صحبتای نظم زندگی و فلان نیست. منظورم واقعا تقلبه. یه میانبری که فقط در دسترس توئه. چون همون میانبر هم اگه در دسترس دیگران بوده باشه ازش استفاده کردن و با این شدت رقابتی بودن دیگه میانبر حساب نمیشه، راه اصلی حساب میشه. طبیعتا یه راه هم اینه که همه مردم دنیا رو قانع کنی کمتر وقت بذارن. اینطوری دیگه اون وقتی که سابق میذاشتی و درجه ۳ بوده الان درجه ۱ حساب میشه. اما خب نمیتونی. اگه بتونی هم یه سری شروع میکنن باز بیشتر وقت میذارن که «برنده» بشن بعد بقیه هم باز آروم آروم برمیگردن به روال همیشگی «حداقل» ۴۰ ساعت در هفته کار کردنشون.
تکلیف خاکستری هم احتمالا امسال مشخص میشه. یا موفق میشم از نظر مالی مستقلش کنم که خرج خودش رو در بیاره یا اگه موفق نشم و اینترنت هم همینطوری فیلتر بمونه، به متن و نوشته تغییر پیدا کنه. روزی روزگاری امکانش بود باز تبدیل بشه به ویدیو. امید و آرزو و اینهایی هم برای سال جدید نیست. یا دستی بر زانو زده میشه یا نمیشه. ببینیم چی میشه.
دیدگاه ها
4 دیدگاه
🙂
سلام خاکستری،
فکر کنم موفقیت خاکستری به خاطر ارزش معنویش بوده،برای همین به نظرم خاکستریو موفق بدون، چون من مخاطب موفق میدونمش.
یچیز دیگه: پرسیدی خب که چی؟ جوابش اینه که خاکستری به شخصه چندین بار روز منو ساخته. فکر کن هر بار روز ۱۰ نفر به خاطر خاکستری قشنگ بشه و همین برای (خب که چی)ِ خاکستری بسه. فکر نکنم خدا از این فرصتا جلوی پای هرکسی بذاره.
توی سال نوی میلادی موفق باشی 🙂
سلام
ممنون! موافقم من باهات و خاکستری قطعا از همه این ابعاد موفقیت آمیز بود. صحبتم بیشتر راجع به مستقل شدنش بود.
اما پیامت زیبا و روحیهبخش بود. ممنون : )
چه باحال بود اینکه ی میانبر داشته باشی
ارسال دیدگاه